آدما از جنس برگند گاهي سبزند گاهي پاييزن و زردند زمستون ديده نمي شن تابستون سايبون سبزند آدما خيلي قشنگن حيف که هر لحظه يک رنگند
نسیم آمدودریاشادمان شد زشادی موج آن تا آسمان شد بقدری شاد بود دریای زیبا که رود قلب ما سویش روان شد زرنگ آبی چشمان وقلبش دل من عاشقی کرد وجوان شد برفت تا عمق آن دریای آبی ازآن پس دوستار ماهیان شد درون قلب دریا پرصدف بود ولی دل عاشق دری گران شد
آموخته ام: با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند. با وقیح جدل نکنم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می کند. از حسود دوری کنم چون حتی اگر دنیا را هم به او تقدیم کنم باز هم از من بیزار خواهد بود . تنهایی را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم
وجودم پاره ای از شب بساطم بقچه ای اندوه دلم تنها ترین پاییز وکوچه مثل من خالی تک وتنها و حتی یک پرنده در هوایش نیست
+ نوشته شده در پنجشنبه پنجم اردیبهشت ۱۳۸۷ ساعت 15:43 توسط رویا
|
سلام من رویا هستم از این که به وبلاگم سر زدید ممنونم اگه نظر بدید خوشحال می شم