تاحالا شده عاشق بشي ولي دلت نخواد كه بدونه؟؟ تا حالا شده تموم شب گريه كني بدون اينكه بدوني چرا؟؟؟ دلت بخواد تا صبح بيدار بموني ولي بدوني به جايي نمي رسي؟؟؟؟ تا حالا شده رفتنشو تماشا كني ولي دلت نخواد كه بره ؟؟؟؟؟ بعد آروم تو دلت بگي دوست دارم اما نخواي بدونه ؟؟؟؟؟؟ تا حالا شده

 من غريبه اي ديروز *** آشناي امروز***و فراموش شده ي فردا*** پس اشنايي امروز رو مي نگرم*** تا در فراموشي فردا يادم كني***

میدونی گریه چه سخته وقتی که ساده نباشی میدونم که خیلی سخته مثل ابر ساده نباری تو که جای من نبودی بدونی چه ها کشیدم تو که مال من نبودی سیل غصه ها رو دیدم زیر بارون نگاهم عشق تو یه جون پناه شد نگو قسمتت همین بود که دلم برات فنا شد وقتی از دلت می رفتم خنده کردی تا نبازی نمیخوام ازم بمونه نه صدائی و نه رازی از رو بام غصه هامون یه روزی پائین پریدم دل من دنبال چاره اما راهی باز ندیدم نفس های اخرم رو هدیه کردم به دو چشمات از بدن روحم جدا شد یاد گریه یاد اش

نمي دونم گنجشک ها که شبيه هم هستند چه جوري همديگه رو مي شناسن و نمي دونم چند نفر شبيه من هستند که تو ديگه منو ُ نمي شناسي

عشق فراموش کردن خود در وجوده کسی است که همیشه و در همه حال ما را به یاد دارد

آسمان حال عجيبی دارد کوی و بر پر خاک است لحظه ای باد زند آب و آتش به همند در آغوش منم و پستی خاک؛ منم و تندی باد؛ منم و آب به چشمان و دلی در آتش

من در این کلبه خوشم تو در آن اوج که هستی خوش باش من به عشق تو خوشم تو به عشق هر که هستی خوش باش

 غزل خوانم مباش اما به شعري ساده شادم كن اگر ديدي مرا بشناس نميگويم كه يادم كن