اشکاتو پاک کن همسفر گاهی باید بازی رو باخت اما این و یادت باشه باز می شه زندگی رو ساخت
شمعدانی به دم مرگ به پروانه چه گفت؟ گفت ای عاشق بیچاره فراموش شوی ...... سوخت پروانه ولی جوابش را داد گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی
به کعبه گفتم تو از خاکی منم خاک چرا باید به دور تو بگردم؟؟؟ ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی برو با دل بیا تا من بگردم
ابر بارنده به دریا می گفت من نبارم تو کجا دریایی؟ در دلش خنده کنان دریا گفت ابر بارنده تو خود از مایی
بر خاک بخواب نازنین تختی نیست آواره شدن حکایت سختی نیست از پاکی اشکهای خود فهمیدم لبخند همیشه راز خوشبختی نیست
تو این دنیا هر کسی یه نیمه گمشده داره که فقط لایق همونه پس سعی نکن در ساختن پازل زندگی تقلب نکنی
+ نوشته شده در پنجشنبه یازدهم مرداد ۱۳۸۶ ساعت 0:44 توسط رویا
|
سلام من رویا هستم از این که به وبلاگم سر زدید ممنونم اگه نظر بدید خوشحال می شم